۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه

آی آدمها که بر ساحل بساطِ دلگشا داريد

دوستان عزیزم؛ نمی‌‌دانم این نوشته را می خوانید یا نه، برای این نوشته نه لایک می‌خواهم نه اشتراک. غمیست که بر دلم سنگینی‌ می‌کند، اکنون که دوست داریم فریاد آزادی خواهی‌ ما دنیا را به لرزه در آورد، چیز دیگرمان جهان را به خنده وادشته، خنده با گیجی مفرط که اینان چه می‌‌خواهند؟!!!!
ده‌ها گروه که حتی الفبای آزادی را دوست ندارند،
ده‌ها مسلک که تنها یکی‌ از آنها راه تقّدس است.
صد‌ها آزادی خواه که ساده از کنار زندان و اسارت مخالفان اندیشه‌شان می گذرند، من جسارت این را نمی کنم که بگویم شاید که خوشحال هم باشند.
ولی‌ این را می‌دانم که این آزادی نیست. این باز خودِ خود اسارت است در لباسی دیگر.
زیباست حمایت از زنان، ستایش کننده است حمایت کودکان، حق است آزادی بیان، جنسیت، مذهب، مبارزه با فقر وعشق به سرزمین مادری و هزاران حق دیگر که برای داشتنش جان‌ها داده ایم.
و ما اما .....
عکسهای تکراری و شعارهای کلی‌ برای هم Add می‌کنیم و لایک ها را می شماریم و برای هم نوشابه با طعم کافکا یا شریعتی‌ باز می‌کنیم ...
و نشعه فراموشی به نجاتمان می آید، دوستی‌ که به خاطر اندیشه اش که با من هم سو نبود به جهنم آزاد اسلامی برگردانده می شود و ما قهوه‌ای برای دوستان خود می‌ریزیم و اصول فلسفه خود را مزه مزه می‌کنیم.
دوستی‌ دیگر هم هست همین نزدیک تر که باز سایه ترسِ بازگشت هر روز برایش به کابوس سخت تعبیر شده است.
از ماست یا از ما نیست اولین پرسش ماست؟ و جواب‌ها تکرار می شود نه نه نه و ما باز عکس‌های انسانی‌ برای هم شیر می‌کنیم تا دست جمعی فراموش کنیم اینطور محترمانه تر است و یک سوال باقی‌ می‌ماند اینگونه تا کی‌ می توان بود؟

مژگان حاصلی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر