۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

كاهش ارزش پول


براي واژگون كردن اساس يك مملکت
هيچ وسيله‌اي ظريف‌تر و مطمئن‌تر از
كاهش ارزش پول رايج نيست. تنزل
ارزش پول رايج، تمام نيروهاي پنهان
اقتصادي را در راستاي نابودي به كار
مي‌گيرد و اين عمل را به گونه‌اي
انجام مي‌دهد كه حتي يك نفر از ميليون‌ها
نفر نيز متوجه آن نمي‌شود
) جان مينارد كينز(
John Maynard Keynes was the greatest economist of the 20th Century. He was the architect of the Breton Wood
Convention that rebuilt the world economy after the WWII
كاهش ارزش پول
براي واژگون كردن اساس يك مملکت
هيچ وسيله‌اي ظريف‌تر و مطمئن‌تر از
كاهش ارزش پول رايج نيست.  تنزل
ارزش پول رايج، تمام نيروهاي پنهان
اقتصادي را در راستاي نابودي به كار
مي‌گيرد و اين عمل را به گونه‌اي
انجام مي‌دهد كه حتي يك نفر از ميليون‌ها
نفر نيز متوجه آن نمي‌شود
) جان مينارد كينز(
John Maynard Keynes was the greatest economist of the 20th Century.  He was the architect of the Breton Wood
Convention that rebuilt the world economy after the WWII

هم میهن عزیزم بیایید دست هم رو بگیریم تا جاودانه بشویم


هم میهن عزیزم بیایید دست هم رو بگیریم تا جاودانه بشویم
هر کسی این نقشه رو دوست دارد لایک کند با سپاس

مصاحبه فرمانده نیروی انتظامی قصد کشتن ستار بهشتی را نداشتیم، زدیم مرد!


سردار احمدى مقدم، فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی، بدنبال انتشار اطلاعیه دادستانی تهران درباره قتل ستار بهشتی در زندان اوین و نقش پلیس "فتا" دراین جنایت در یک مصاحبه گفت:
وقتی ستار بهشتی تحویل پلیس فتا شده، بازجویان داروی آرام‌بخشی را که در بهداری زندان اوین برای او تجویز شده بوده، به او نداده بودند.
ما در مرگ ستار بهشتی بی تقصیریم. نیت قبلی برای مرگ وی وجود نداشته است. (زدیم، مرد!)

همشهری هم صدا شو :


در پی بارش باران و طغیان رود خانه ها تا کنون بیش از 30 نفر از هم استانی یا هموطن های عزیزمان دار فانی را وداع گفتند و تا کنون 15 مفقود الاثر اعلام شده ... چو عضوی به درد اورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار...
 

همشهری هم صدا شو : در پی بارش باران و طغیان رود خانه ها تا کنون بیش از 30 نفر از هم استانی یا هموطن های عزیزمان دار فانی را وداع گفتند و تا کنون 15 مفقود الاثر اعلام شده ... چو عضوی به درد اورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار...

گم‌شدن چندین میلیون دلار در یک بانک خصوصی..!؟


خبرگزاری فارس گزارش داد: یک مقام آگاه از مفقود شدن چندین میلیون دلار پول در یکی از بانک‌های خصوصی خبر داد و گفت: ظاهراً این پول برای واریز شدن به حسابی در اختیار یک صراف و واسطه قرار گرفته بود!

گم‌شدن چندین میلیون دلار در یک بانک خصوصی..!؟

خبرگزاری فارس گزارش داد: یک مقام آگاه از مفقود شدن چندین میلیون دلار پول در یکی از بانک‌های خصوصی خبر داد و گفت: ظاهراً این پول برای واریز شدن به حسابی در اختیار یک صراف و واسطه قرار گرفته بود!

جواب کودکانمان را چگونه میدهی اهریمن

عکس

درود به شرفتان هموطنم


عکس

زندان بدترز زندان اوین زندان رجایی است جایی که در حضور چشم جهانی‌ کشتار گاه بهترین جوانان ایران زمین است دوستان لطفا فقط ( اشتراک )


زندان بدترز زندان اوین زندان رجایی است جایی که در حضور چشم جهانی‌ کشتار گاه بهترین جوانان ایران زمین است دوستان لطفا فقط ( اشتراک )

افشای هویت ننگین بازجوي کوچک ،پيام فضلي نژاد


افشای هویت ننگین بازجوي کوچک ،پيام فضلي نژاد

عکس بالا چهره پیام فضلی نژاد از مشاوران سعید مرتضوی است. اين عکس که از چشم رسانه های منتقد مخفی مانده توسط عکاس خبرگزاری فارس در دادستانی و در حاشیه جلسه اعترافات وبلاگ نویسان از فضلی نژاد گرفته شده است. فضلی نژاد قبل از ضیط آن اعترافات تلویزیونی یک ساعت نقطه نظرات سعید مرتضوی را برای 4 متهم توضیح می داد و ذهن آنان را برای گرفتن نتیجه ای که دادستان می خواست آماده می کرد. او یک ساعت در دفتر شعبه اول دادسرای کارکنان دولت متن اعترافات را با رفیع زاده و میرابراهیمی و معماریان و تمیمی مرور کرد و هنگامی که اعترافات ضبط می شد تمام حاضران و نیز این عکس شهادت می دهند که در کنج سالن نشست تا دست پخت شوم خود را ببیند.
متهمان پس از پاسخ به سوالات خبرنگاران به چهره او نگاه می کردند تا علائم رضایتش را ببینند. تلویزیون جمهوری اسلامی هم یک دقیقه تصویر او را در حالی پخش کرد که با هر 4 نفر در حال گفت و گو بود و به ظاهر با آنان بگو بخند می کرد.

عکس فوق چهره پیام فضلی نژاد از مشاوران سعید مرتضوی است. اين عکس که از چشم رسانه های منتقد مخفی مانده توسط عکاس خب
رگزاری فارس در دادستانی و در حاشیه جلسه اعترافات وبلاگ نویسان از فضلی نژاد گرفته شده است. فضلی نژاد قبل از ضیط آن اعترافات تلویزیونی یک ساعت نقطه نظرات سعید مرتضوی را برای 4 متهم توضیح می داد و ذهن آنان را برای گرفتن نتیجه ای که دادستان می خواست آماده می کرد. او یک ساعت در دفتر شعبه اول دادسرای کارکنان دولت متن اعترافات را با رفیع زاده و میرابراهیمی و معماریان و تمیمی مرور کرد و هنگامی که اعترافات ضبط می شد تمام حاضران و نیز این عکس شهادت می دهند که در کنج سالن نشست تا دست پخت شوم خود را ببیند.
متهمان پس از پاسخ به سوالات خبرنگاران به چهره او نگاه می کردند تا علائم رضایتش را ببینند. تلویزیون جمهوری اسلامی هم یک دقیقه تصویر او را در حالی پخش کرد که با هر 4 نفر در حال گفت و گو بود و به ظاهر با آنان بگو بخند می کرد.

در و پیکر فلزی تشکیل دهنده ضریح امامان و امامزادگان، دقیقا چه زمان و چگونه متبرک شدند؟


دخت کوروش‏ ‏نگاره‏‌ را از ‏خوره کتاب(کتاب خوار)‏ به اشتراک گذاشت.
در و پیکر فلزی تشکیل دهنده ضریح امامان و امامزادگان، دقیقا چه زمان و چگونه متبرک شدند؟

با اینکه خبرگزاری فارس را «فالس نیوز» میدانم و بسیار ازش بدم میاد اما سعی میکنم بخش عکس سایتشون را از دست ندهم. امروز هم رفتم سرکی کشیدم تا اینکه به مطلبی با عنوان «بدرقه ضریح جدید امام حسین در قم» برخوردم. عکس های متعددی بود از تجمع مردم قم در اطراف این ضریح جدید! یکی از عکسها از همه بیشتر خودنمایی و جلب توجه میکرد! در عکس در و تخته فلزی ضریح بر روی تریلری دیده میشوند و مردم زیادی به دور آن تجمع کرده اند و سینه زنان، شیون و زاری کنان و بر سر کوبان، در حال تلاش برای لمس آن میباشند! عکس بسیار جالب و البته تاسف آوری است که هزاران حرف در خود دارد و عمق نفوذ خرافات در جامعه ما و یا دستکم در میان افراد کمتر تحصیل کرده جامعه را به خوبی نشان میدهد…!

این ضریح را با هزینه بیش از ۱۴ میلیارد تومان و با استفاده از صدها کیلو طلا، نقره و مس ساخته اند! جالبی داستان این هست که این ضریح تا چند روز پیش در یک کارگاه و در حال ساخت بوده، بر قطعات فلزیش چکش و قلم زده اند، بعد به زیر دستگاه تراش و فرز رفته و و در نهایت برقش انداخته و تمیزش کرده اند تا اینکه در نهایت شده این چیزی که الان میبینید! بعد این مردم بدون توجه به این مسائل می آیند و ضریح را میبوسند و دخیل به آن میبندند، لباس خود را به آن میمالند و تبرک میجویند!! سوالی که برای من پیش آمده این است که این در و پیکر فلزی، دقیقا چه زمانی و چگونه از حالت یک فلز ساده بودن به یک ضریح متبرک و قابل احترام تبدیل شدند؟! اساسا چه تفاوت ماهوی میان قطعات فلزی تشکیل دهنده ضریح امامان و امامزادگان با قطعات فلزی موجود در کارگاههای تراشکاری وجود دارد که مردم به اولی بوسه میزنند و به دومی نگاه هم نمیکنند؟!

در عکس چند نفر هم دیده میشوند که گریه میکنند و بر سر و کله خودشان میکوبند!! یک کسی نیست به اینها بگوید باید هم گریه کرد اما نه به خاطر آن چیزی که شما برایش گریه میکنید بلکه برای اینکه در نتیجه اشاعه خرافات در این مملکت، دهها میلیارد پول بی زبان خیلی راحت دارد از کشورخارج میشو در حالیکه این همه فقیر و بیکار در جامعه داریم و زلزله زدگان آذربایجان هم در فصل سرما هنوز در چادر زندگی میکنند…! واقعا که!


برگرفته از وبلاگ: "گاه نوشته های آلفرد"
http://1freedomseeker.wordpress.com/2012/11/27/zarih-2/

با اینکه خبرگزاری فارس را «فالس نیوز» میدانم و بسیار ازش بدم میاد اما سع
ی میکنم بخش عکس سایتشون را از دست ندهم. امروز هم رفتم سرکی کشیدم تا اینکه به مطلبی با عنوان «بدرقه ضریح جدید امام حسین در قم» برخوردم. عکس های متعددی بود از تجمع مردم قم در اطراف این ضریح جدید! یکی از عکسها از همه بیشتر خودنمایی و جلب توجه میکرد! در عکس در و تخته فلزی ضریح بر روی تریلری دیده میشوند و مردم زیادی به دور آن تجمع کرده اند و سینه زنان، شیون و زاری کنان و بر سر کوبان، در حال تلاش برای لمس آن میباشند! عکس بسیار جالب و البته تاسف آوری است که هزاران حرف در خود دارد و عمق نفوذ خرافات در جامعه ما و یا دستکم در میان افراد کمتر تحصیل کرده جامعه را به خوبی نشان میدهد…!

این ضریح را با هزینه بیش از ۱۴ میلیارد تومان و با استفاده از صدها کیلو طلا، نقره و مس ساخته اند! جالبی داستان این هست که این ضریح تا چند روز پیش در یک کارگاه و در حال ساخت بوده، بر قطعات فلزیش چکش و قلم زده اند، بعد به زیر دستگاه تراش و فرز رفته و و در نهایت برقش انداخته و تمیزش کرده اند تا اینکه در نهایت شده این چیزی که الان میبینید! بعد این مردم بدون توجه به این مسائل می آیند و ضریح را میبوسند و دخیل به آن میبندند، لباس خود را به آن میمالند و تبرک میجویند!! سوالی که برای من پیش آمده این است که این در و پیکر فلزی، دقیقا چه زمانی و چگونه از حالت یک فلز ساده بودن به یک ضریح متبرک و قابل احترام تبدیل شدند؟! اساسا چه تفاوت ماهوی میان قطعات فلزی تشکیل دهنده ضریح امامان و امامزادگان با قطعات فلزی موجود در کارگاههای تراشکاری وجود دارد که مردم به اولی بوسه میزنند و به دومی نگاه هم نمیکنند؟!

در عکس چند نفر هم دیده میشوند که گریه میکنند و بر سر و کله خودشان میکوبند!! یک کسی نیست به اینها بگوید باید هم گریه کرد اما نه به خاطر آن چیزی که شما برایش گریه میکنید بلکه برای اینکه در نتیجه اشاعه خرافات در این مملکت، دهها میلیارد پول بی زبان خیلی راحت دارد از کشورخارج میشو در حالیکه این همه فقیر و بیکار در جامعه داریم و زلزله زدگان آذربایجان هم در فصل سرما هنوز در چادر زندگی میکنند…! واقعا که!


برگرفته از وبلاگ: "گاه نوشته های آلفرد"
http://1freedomseeker.wordpress.com/2012/11/27/zarih-2/

۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

اين روزها که فردوسي را حوالي انقلاب، گل گرفته اند طبيعي است سهراب را جلوي چشمانش، ديگري بکشد و او دم بر نياورد



.
.
پيک ات را بالا بگير و
مرا از پا بيانداز
بيانداز به گريه.....
.
.
یک خبرنگار کارکشته از محمد حسنین هیکل پرسید:
کشور شما (مصر) و کشور ایران هردو فرهنگی غنی داشتید و دانشمندان بزرگی به بشریت تحویل دادید - چه شد که شما در حمله اعراب به مصر همه چیز حتی نژاد و زبانتان عربی شد ولی ایران پایدار ماند و هنوز فارسی حرف میزنند؟
محمد حسنین هیکل کمی تامل کرد و در حالیکه بشدت تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت :

میدانید... ما فردوسی نداشتیم !

میدونید چرا این بلا به سر خدابیامرز ستار بهشتی اومد؟

چون بجز چشماش، چشم عقل و چشم دلش رو باز کرده بود و خوب میدید و دیده هاش رو نادیده نمی گرفت . اما تک و تنها بود، بی یار و یاور بود. چون بی تفاوت و بی
 خیال و بی غیرت نبود. اما تک و تنها بود، بی یار و یاور بود. چون بجز دردهای خودش، درد دیگران رو هم میدید، دروغ رو گوشه به گوشه ی ایران که نشسته که وایساده که خوابیده میدید و ساکت نمی شست، داد میزد، رسواش میکرد. اما تک و تنها بود، بی یار و یاور بود. کوتاهش کنم. خلاصه این که، چون یه آزادمرد ایرانی بود که دلش برای سرزمینش، برای مردم سرزمینش، برای بچه های طفل معصوم سرزمینش میسوخت. اما تک و تنها بود، بی یار و یاور بود. _____

همه ی ما از صبح که پا میشیم چشمای کورمون رو که باز میکنیم، دروغ و ستم و جنایت و تبعیض و حق خوریها و سیاهی ها رو میبینیم تا هنگامی که باز چشامونو ببندیم و کَپَمونو بذاریم. همچین بی تفاوت و بی خیال و بی غیرت از کنار این همه بدی و سیاهی میگذریم، انگار نه انگار. (کوفت بگیریم، که گرفتیم، خودمون حواسمون نیست) اما این وسط یه تعداد خیلی خیلی کمی هستن که نمیتونن بی رگ باشن، نمیتونن بی تفاوت باشن، نمیتونن بی خیالی طی کنن. امثال ستار بهشتی ها، نسرین ستوده ها و و و ... . دروغ و ستم و جنایت و تبعیض و حق خوری ها رو که میبینن دلشون به درد میاد، داد میزنن، فریاد میکنن، رسوا میکنن، اما چون تک و تنها هستن صدای این بندگون خدا به هیچ جایی نمیرسه که هیچ، میون این همه بدی و سیاهی و آدمهای بی خیال و بی غیرت انگشت نما میشن و گیر میفتن و این بلاها سرشون میاد. _____

ای وای از دست من از دست شماها. انگار خواب مـرگ هممون رو گرفته!

دزدان همگی پیرو این دین مبین اند



یک مشت گدای عرب از راه رسیدند
درمیهن پر رونق ما خانه گزیدند

با روضه و با روزه در این باغ پراز گل
چون گاو دویدند و چریدند و خزیدند

با چوب و چماق وقمه و دشنه و چاقو
سرها بشکستند و شکمها بدریدند

گفتند که این منطق اسلام عزیز است
اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدند

بستند ز نفرت در دانشکده ها را
استاد و مبارز همه در بند کشیدند

آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ
هر جمعه چنان گلّه ی بز غاله چریدند

با چرک و شپش لشگر جرّار گدایان
از سامره و کوفه و بیروت رسیدند

روزیکه جوانان وطن در صف پیکار
لبخند زنان ذائقه ی مرگ چشیدند

امروز سرافراشته درعین وقاحت
این مرده خوران مدعی خون شهیدند

اینک همه با غارت این مردم بدبخت
گویی شرف گمشده را باز خریدند

با زور و ریا کاری و دزدی و تقلب
بر قامت دین جامه ی تزویر بریدند

موسیقی شان شیون مرگ است و گدایی
این کوردلان دشمن شادی و امیدند!

کوته نظران قاصد دوران توحّش
بر سقف جهان تار خرافات تنیدند

جز مفت خوری مرده خوری نوحه سرایی
مردم هنر دیگری از شیخ ندیدند

اکنون که سفیهان همه در مسند جاهند
اکنون که فقیهان همه چرمنگ و پلیدند

در میهن ما . منطق اسلام . چماق است
دزدان همگی پیرو این دین مبین اند


از: هادی خرسندی
........................
نگاره: ‏دزدان همگی پیرو این دین مبین اند 

یک مشت گدای عرب از راه رسیدند 
درمیهن پر رونق ما خانه گزیدند

با روضه و با روزه در این باغ پراز گل 
چون گاو دویدند و چریدند و خزیدند

با چوب و چماق وقمه و دشنه و چاقو 
سرها بشکستند و شکمها بدریدند

گفتند که این منطق اسلام عزیز است 
اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدند

بستند ز نفرت در دانشکده ها را 
 استاد و مبارز همه در بند کشیدند 

آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ 
هر جمعه چنان گلّه ی بز غاله چریدند 

با چرک و شپش لشگر جرّار گدایان 
از سامره و کوفه و بیروت رسیدند 

روزیکه جوانان وطن در صف پیکار 
لبخند زنان ذائقه ی مرگ چشیدند

امروز سرافراشته درعین وقاحت 
این مرده خوران مدعی خون شهیدند 

اینک همه با غارت این مردم بدبخت 
 گویی شرف گمشده را باز خریدند 

با زور و ریا کاری و دزدی و تقلب 
بر قامت دین جامه ی تزویر بریدند 

موسیقی شان شیون مرگ است و گدایی 
 این کوردلان دشمن شادی و امیدند!

کوته نظران قاصد دوران توحّش 
بر سقف جهان تار خرافات تنیدند 

جز مفت خوری مرده خوری نوحه سرایی 
مردم هنر دیگری از شیخ ندیدند 

اکنون که سفیهان همه در مسند جاهند 
 اکنون که فقیهان همه چرمنگ و پلیدند 

در میهن ما . منطق اسلام . چماق است 
دزدان همگی پیرو این دین مبین اند 


از: هادی خرسندی 
........................‏

۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

محمد یگانه تبریزی، از مجروحان عاشورای ۸۸، بعد از دو سال سخن می‌گوید


محمد یگانه تبریزی، از مجروحان عاشورای ۸۸، بعد از دو سال سخن می‌گوید

برای آزادی کشورم رفتم اما فلج و از کار افتاده شدم/ سکوت و فراموشی، زنده به گور کردن ماست

ما سه نفر بوديم که توسط اسلحه ی شات گان يگان ويژه نيروی انتظامی از ناحيه سر هدف قرار گرفتيم. البته يکی از لباس شخصی ها هم با کلت به مردم تيراندازی مستقيم می کرد و ما اصلا فکر نمی کرديم پليس هم با سلاح شليک مستقيم کند. اما تا من تيرانداز ضد شورش را ديدم، صورت نفر کناری ام متلاشی شد و نفر ديگر ر
ا آن طرف سر خيابان خارک زده بود. من که می خواستم به نفر کناری ام کمک کنم، پشت به تيرانداز بودم که به سر من شليک شد و نزديک به ۱۵۰ ساچمه آتشين به سر و بدنم اصابت کرد.شايد مرگ راحت تر و لذت بخش تر از اين زندگی باشد. آخر قبلا تجربه اش کرده ام، خيلی هم شيرين بود. نمی دانم خدا چرا مرا برگرداند به اين دنيای پر از ظلم و ستم. شايد قسمت بوده شاهد مظلوميت مردم ايران برای صيانت از آرای خود باشم و به آن گواهی دهم.

اينک محمد (فرهاد) يگانه تبريزی، يکی ديگر از شهروندان معترضی که در راهپيمايی عاشورا زخمی شده و او نيز به ناگزير ايران را ترک کرده است، ضمن ابراز ناراحتی و تاسف از درگذشت عليرضا صبوری در سکوت خبریِ مطلق می گويد: من نيز پذيرفته ام دير يا زود اين اتفاق برای من هم خواهد افتاد اما آنچه اذيتم می کند به فراموشی سپردن زخمی هايی است که شمار آنها به مراتب بيشتر از کشته شدگان انتخابات ۸۸ بود.

وی که در داخل ايران و خارج از ايران چندين بار مورد عمل جراحی قرار گرفته و اين روزها در غربت به سر می برد، اخيرا طیِ نامه ای به احمد شهيد گزارشگر ويژه بررسی وضعيت حقوق بشر در سازمان ملل گزارشی از آنچه به وی و همراهانش در راهپيمايی روز عاشورا گذشته است، ارائه کرد.

اين شهروند معترض ايرانی که همچنان از آثار گلوله های به جا مانده در بدنش رنج می کشد، ضمن نقد به رسانه ها، خانواده ها و بخشی از ايرانيان در خصوص پيگيری، اطلاع رسانی و ياری رساندن به زخمی ها و مجروحان حوادث پس از انتخابات، می گويد: هميشه از خودم می پرسم اگر ندا آقا سلطان مثل ما مجروح و زخمی می شد چند درصد از مردم ايران به سراغ او و خانواده اش می رفتند؟ چند خبرنگار عکس ها و گزارش های متعدد از او تهيه می کردند؟ آيا خانواده اش برای نجات جانش حاضر می شدند اطلاع رسانی کنند يا او هم همانند بسياری ديگر از زخمی های انتخاباتی در سکوت و مظلوميت و مصلحت انديشی های خانواده ها و رسانه ها جان می داد؟

وی می گويد: سکوت خانواده ها، عدم پيگيری رسانه ها، فراموشی و ياری نرساندن به زخمی های حوادث پس از انتخابات نوعی «زنده به گور» شدن مجروحانی است که برای آزادی کشورشان رفتند اما همه زندگی شان را از دست دادند. من که از ايران خارج شده ام حالا می فهمم کسانی مثل عليرضا صبوری چه کشيده اند. خودم با مجروحانی در ترکيه آشنا شدم که در فقر و بدبختی و عدم دسترسی به امکانات پزشکی منتظر پاسخ سازمان ملل به درخواست پناهندگی شان بودند و هنوز نمی دانم چه بلايی سرشان آمده است.

وی همچنين در نامه اش به احمد شهيد گزارشگر ويژه حقوق بشر سازمان ملل نوشته است: از شما تفاضا دارم بررسی کنيد چرا يک شهروند ايرانی به خاطر شرکت در انتخابات درون نظام ايران و اعتراض به نتيجه و تقلب در آن بايد مادام العمر از سلامتی محروم شود و امکان کار و تجارت خود را که پس از ۱۵ سال زحمت به دست آورده يک شبه از دست بدهد و کل زندگی اش يک شبه نيست و نابود شود و تمام دارايی خود را خرج مخارج درمانی و فرار از کشور خود نمايد و تا آخر عمر با ضايعه مغزی فلج و ازکارافتاده شود. من يک رای دادم که هيچ وقت خوانده نشد، چرا بايد تمام زندگی و سلامتی ام را در عوضش بدهم؟ بدينوسيله اعلام می کنم به خاطر ضايعه مغزی ام و فلج بدنم و نابودی کار و تجارتم و شکنجه ها و تحقيرهايی که شده ام از جمهوری اسلامی شکايت دارم و خواهان جبران اين خسارات و دريافت غرامت هستم. اگر در اين دنيا توانستم مرجع عادلی بيابم دادخواهی می کنم، اگر نه دادخواهی خود را به پيش همان خدايی می برم که مرا زنده نگه داشت تا به شما امروز شکايت کنم.

متن گفت و گوی خبرنگار کلمه با محمد يگانه تبريزی، از مجروحان راهپيمايی عاشورای ۸۸، را بخوانيد:

آقای يگانه، يک بار پيش از اين از شما درخواست کردم که در مورد وضعيت خودتان اطلاع رسانی کنيد، گفتيد تحت درمان هستيد و يادآوری خاطرات عاشورا اذيتتان می کند. آيا ممکن است الان بگوييد در عاشورای سال ۸۸ چه بر شما گذشت؟

من در ششم دی ماه مصادف با عاشورای ۸۸ از ناحيه ی سر مورد اصابت اسلحه ی شات گان قرار گرفتم.

روز راهپيمايی شما دقيقا کجا بوديد و چگونه اين اتفاق افتاد؟

ما از ميدان امام حسين به سمت انقلاب حرکت می کرديم که لحظه به لحظه مورد حمله نيروهای انتظامی و لباس شخصی قرار می گرفتيم، اما بارها با عوض کردن مسير از درگيری اجتناب می کرديم و از راهی ديگر دوباره به خيابان انقلاب بر می گشتيم تا به پل کالج رسيديم که آنجا جميعت به صورت فشرده تا چهارراه ولی عصر مشغول سينه زنی و عزاداری با مضمون حمايت از جنبش سبز و ميرحسين موسوی بودند. من هم لابه لای جميعت از زير پل به طرف ولی عصر در حرکت بودم. برای اينکه روی پل را لباس شخصی ها که کاملا مسلح بودند اشغال کرده بودند و با مردم در گير بودند واجازه حرکت از روی پل را نمی دادند. به انتهای پل که نزديک شديم يگان ويژه ضدشورش با موتور و پياده از چهارراه ولی عصر به مردم حمله کردند و به علت پرتاب تعداد زياد گاز اشک آور ديگر جايی را نمی شد ديد و تنفس غير ممکن بود. ما هم مجبور به عقب نشينی به زير پل شديم که ناگهان باران سنگ توسط لباس شخصی ها به سر ما نازل شد که بسياری همانجا مجروح شدند. ما مجبور شديم به داخل کوچه البرز فرار کنيم و از آنجا خود را به حافظ برسانيم که راه از آنجا هم بسته بود و مردم به صورتی در محاصره يگان ضد شورش و لباس شخصی ها در آمده بودند و همه جا درگيری و تيراندازی بود و باران سنگ و گلوله و گاز اشک آور.

به خاطر داريد دقيقا چه کسانی به شما شليک کردند؟ يعنی افرادی که شليک کرده اند را می توانستيد ببينيد؟

ما سه نفر بوديم که توسط اسلحه ی شات گان يگان ويژه نيروی انتظامی از ناحيه سر هدف قرار گرفتيم. البته يکی از لباس شخصی ها هم با کلت به مردم تيراندازی مستقيم می کرد و ما اصلا فکر نمی کرديم پليس هم با سلاح شليک مستقيم کند. اما تا من تيرانداز ضد شورش را ديدم، صورت نفر کناری ام متلاشی شد و نفر ديگر را آن طرف سر خيابان خارک زده بود. من که می خواستم به نفر کناری ام کمک کنم، پشت به تيرانداز بودم که به سر من شليک شد و نزديک به ۱۵۰ ساچمه آتشين به سر و بدنم اصابت کرد.

وقتی زخمی شديد چه کرديد؟ يعنی بعدش به بيمارستان منتقلتان کردند؟ کدام بيمارستان و وضعيت آن روز چگونه بود؟

آن روز مردم نيروهای يگان ويژه را در محاصره گرفته بودند و پس از خلع سلاح و لباس، آنها را يکی يکی آزاد می کردند که ناگهان ديدم جسمی از بالای پل با شتاب به طرف ما می آيد. آن جسم ِ يک جوانی معترض بود که لباس شخصی ها از بالای پل پايين انداختند و نزديک به ما به کف آسفالت برخورد کرد و متلاشی شد. در همان لحظه من خودم هم اول فکر کردم يکی از سنگها به سرم خورده و در حالی که تلو تلو می خوردم خودم را به زير پل کشيدم که ديدم از تمام سر و بدنم خون ريزی وحشتناکی دارم و بعد از مشاهده سر متلاشی شده ی جنازه آن دو نفر ديگر به روی دست مردم فهميدم سر و تن خودم هم سوراخ سوراخ شده. زير پل که رسيدم از هوش رفتم و ديگر نه چيزی می ديدم نه می شنيدم. فکر کردم که دارم می ميرم و بيهوش شدم، ناگهان صدای جوانانی را شنيدم که دورم جمع بودند واحتمال می دادند که من با آن خون ريزی مرده ام. خواستم دست و پايی تکان دهم که بفهمند هنوز زنده ام، اما فقط توانستم چشمهايم را باز کنم که جوانی که نمی شناختمش با دوستانش مرا بلند کردند و به سمت بيرون از مهلکه دويدند. خيلی اميدی به خروج از آن مهلکه نداشتم ولی آن جوانان که فقط عکسی از آنان بعدا يافتم، مانند فرشتگانی مرا به خودروی پرايد خود رساندند و در صندلی عقب جا دادند. ماشين پر از خون شده بود و بدن من هيچ حرکتی نداشت. آنها مرا با سر متلاشی به آمبولانسی در خيابان حافظ تحويل دادند که آمبولانس به سرعت به بيمارستان سينا رفت. جلوی در يک مامور امنيتی لباس شخصی سوار شد و آمد داخل و جيبهای مرا گشت و موبايل و وسايلم را برداشت.

بعد از آن آيا در ايران هيچ گاه تحت عمل جراحی و درمان قرار گرفتيد؟ منظورم اين است که آيا بعد از زخمی شدن مشکل امنيتی نداشتيد؟ هراس از مراجعه به بيمارستان؟

من توسط يکی از آشنايان که پرسنل بيمارستان ارتش بود با ضمانت به آنجا برده شدم و تحت نظر حفاظت و اطلاعات آنجا قرار گرفتم. بيش از بيست روز در بيهوشی و سی سی يو بودم تا به هوش آمدم متوجه شدم دو تا ساچمه وارد بافت مغزم شده و دچار ضايعه مغزی شديد هستم. پزشکان ارتش هر کاری می توانستند کردند اما بر حسب تجربه جانبازان جنگی، دست به اجسام داخل مغز نزدند تا ضايعات بيشتر نشود و با داروهای بسيار گران و کمياب که به سختی تهيه می کرديم، سعی در جلوگيری از حمله مغزی داشتند. تا به هوش آمدم دوبار توسط اطلاعات پليس امنيت بازجويی شدم و همه اين موارد را در نامه ای که به احمد شهيد فرستاده ام هم اشاره کردم.

وقتی ايران بودم، توسط ضامنين بر روی ويلچر با نيمه بدن فلج تحويل پليس امنيت در خيابان معلم داده شدم و پس از بازپرسی با آن حال و روز با نگهبان به دادگاه انقلاب برده شدم و به بازپرس شعبه ۱۰ دادگاه انقلاب تحويل شدم. در آنجا نماينده پليس امنيت نتوانست عکسی دال بر اغتشاش و يا درگيری من به بازپرس بدهد که من به بازپرس گفتم می خواهم از نيروی انتظامی به علت تيراندازی بی دليل شکايت کنم، که نماينده پليس امنيت با مشت ولگد به جان من افتاد، در حضور بازپرس و منشی دادگاه، که من از ويلچر به زمين افتادم. او گفت تو مجرم هستی چون در روز عاشورا در خيابان انقلاب بودی و جرم تو ثابت شده است، فقط می گرديم عکس و فيلمهايت را پيدا می کنيم، بعد محکوم به اعدامت می کنيم. و بعد به بهانه انگشت نگاری مرا به زيرزمين مجتمع بردند تا شاهد شکنجه و ضرب و شتم ديگر بازداشتی ها باشم. صدها نفر با زنجير به هم بسته شده بودند و گهگاه ضرب وشتم می شدند. گفت اينها همه عاشورايی اند و با پليس درگير شدند مثل تو، همه شماها را به اوين می بريم و يک نفر را زنده نمی گذاريم.

چه شد که تصميم گرفتيد از ايران خارج شويد؟

من که به صورت معجزه آسا و ناباورانه زنده مانده بودم، حالا سلامت خود را کامل از دست داده بودم و از کار و کسبم به صورتهای مختلف جلوگيری می شد و مجبور به انحلال شرکتم شدم. پرونده من در دادگاه انقلاب در جريان بود، فقط به علت وخامت حال و فلج شدنِ نيمه ی چپ بدنم پرونده مدتی به عقب افتاده بود. حالا نه سلامت بودم، نه کار و زندگی برايم مانده بود. با احزاب و گروهها و حتی مجاری ارتباطی رهبران جنبش در اينترنت تماس گرفتم. بعد از آنکه مطمئن شدم هيچ حمايتی از داخل ايران نمی شوم، تصميم به ترک ايران گرفتم.

آيا بيرون از ايران هم تحت درمان و جراحی قرار گرفتيد؟

تا همين الان هر روزه در بيمارستان تحت مداوا هستم البته اينجا هم به اجسام داخل مغز دست نزدند و مسير مداوا فقط به فيزيوتراپی و کاردرمانی محدود شده. البته در هفته های آينده عمل جديدی برای خروج ساچمه ها از گوشم دارم، الان بعد از دو سال دست چپم غير فعال است و به کندی راه می روم. اما ديگر اين ضايعه را پذيرفتم که بايد با آن کنار بيايم. ديگر از بيمارستان و مداوا خسته شده ام و آنها هم از من خسته شده اند. شايد ساچمه ها تکانی بخورد و ما را از هم راحت کند. ديگر پس از ديدن آن صحنه ها و روزها، مرگ و زندگی اهميتش را برايم از دست داده. شايد مرگ راحت تر و لذت بخش تر از اين زندگی باشد. آخر قبلا تجربه اش کرده ام، خيلی هم شيرين بود. نمی دانم خدا چرا مرا برگرداند به اين دنيای پر از ظلم و ستم. شايد قسمت بوده شاهد مظلوميت مردم ايران برای صيانت از آرای خود باشم و به آن گواهی دهم.

اصلا هيچ وقت فکر می کرديد حضور در راهپيمايی باعث شود که به سمت شما شليک کنند؟

من اصلا فکر نمی کردم که شرکت در انتخابات اين همه هزينه و خسارت داشته باشد ولی در طول هشت ماه در خيابانها بارها شاهد به خاک و خون کشيدن مردم و جوانان بودم. شاهد راه پيمايیِ سکوت آزادی، شاهد قتل ندا، همه را به چشم ديدم و اخبار کهريزک و زندان ها را می شنيدم. اما روز عاشورا آمديم کار حسينی کنيم و کاخ زر و زور تزوير يزيد زمان را با خون خود متلاشی کنيم. بله، با علم به برخورد وحشيانه حکومت در روز عاشورا به خيابان آمدم و مرگ با عزت را به زندگی با ذلت در روز عاشورا در عمل ترجيح دادم.

مهمترين چيزی که اذيت و آزارتان داد در اين مدت چه بود؟

اين مرا خيلی اذيت می کند که معمولا در هر سرکوبی چند برابر کشته شدگان، زخمی ها و مجروحانی وجود دارند که نمی دانيم آنها کجا هستند و چه می کنند. بسياری از خانواده ها با دروغ گفتن به در و همسايه مجبور می شوند ظلمی را که حکومت روا داشته، کتمان کنند تا از خودشان و از عزيزشان در برابر اتفاقاتی که ممکن است تهديدشان کند محافظت کنند. اما نمی دانند با اين کار شخصِ آسيب ديده را کاملا زنده به گور می کنند. چرا هيچ کس از عليرضا صبوری و آنچه که بر او رفته است هيچ خبری در اين دو سال نداشت؟

خب در مورد عليرضا صبوری وقتی در راهپيمايی ۲۵ خرداد زخمی شد خانواده اش مايل به اطلاع رسانی در مورد وضعيت او نبودند و بعد از آنکه در بوستونِ آمريکا و در غربت جان باخت، تازه يکی از اعضای خانواده که بيرون از ايران بوده مصاحبه ای انجام داد.

يعنی حتی ايرانيان در بوستن از اينکه او در بيمارستان است بی خبر بودند؟ يعنی اين خفقان را نظام در آمريکا هم به وجود آورده؟ نه ممکن نيست. اين خفقان را اول خانواده ها و اطرافيان به وجود می آورند و بعد شما خبرنگاران مستقر در خارج از کشور هم پيگير نشديد. می توانيد اين ها را سانسور کنيد، چون مربوط به خود شما می شود، اما اين حقيقت تلخی است که بايد بگويم در بسياری از موارد همه دست به دست هم می دهند تا يکی در مظلوميت زنده به گور شود. از وقتی که عليرضا صبوری در غربت جانش را از دست داد چند سوال در مورد او که همدردم بوده و در سکوت مطلق رفت ذهنم را آزار می دهد. چرا شخص شما در مورد زخمی ها و آسيب ديدگان که تعدادشان بيشتر از کشته شدگان هم هست پيگيری خبری نکرديد؟ من خودم با چند نفر مثل عليرضا صبوری در ترکيه در تماس بودم که پس از مجروح شدن ايران را ترک کردند، اما در فقر و بدبختی و بدون امکانات پزشکی منتظر پاسخ سازمان ملل بودند، که الان اصلا نمی دانم چه بلايی به سرشان آمده است. همه ی شما که دست به قلم هستيد و تريبون داشتيد مسئول هستيد. به خصوص کلمه و جرس. يا حتی بی بی سی و صدای آمريکا. آيا نگران بوديد که وجدان شما و مردم از بدبختی کسی که گلوله توی مغرش گير کرده است ناراحت شود؟ شايد شهدا بهتر بودند، چون ديگر در خاک بودند و هيچ درخواست و نيازی نداشتند و نمی توانستند حرفی بزنند. صادقانه می پرسم، اگر ندا آقا سلطان الان مجروح و زخمی بود چند نفر از اين ايرانيانی که هميشه نام ندا را تکرار می کنند حاضر بودند سراغی از او بگيرند؟ چند نفر می رفتند او را در مشکلاتش ياری کنند؟ چند خبرنگار، عکس و گزارش او را منتشر می کردند؟ بهتر است از من و عليرضا صبوری ها هم تقاضا کنيد تا هر چه زودتر اين دنيا را ترک کنيم و سوژه ی بی دردسری برای اخبار شما خبرنگاران شويم.

درست می گوييد شرايط شما قابل درک است و بی شک کوتاهی های ما، سکوت خانواده ها، هراس، فضای امنيتی و مواردی متعددی در اين زمينه وجود داشته و دارد. ممکن است بگوييد بيشترين مشکلاتی که در اين شرايط با آن مواجه شديد چه بود؟

وقتی من در تهران با ويلچر هر روز در دادگاه انقلاب، پليس امنيت و پزشکی قانونی آواره بودم به شدت نياز به معرفی پزشک و وکيل داشتم، به هر جايی مراجعه کردم پاسخی نگرفتم. يعنی معرفی کردنِ يک پزشک و وکيل انقدر برايشان مشکل بود؟ حتی سايت کلمه و جرس که سايت های سبز هستند و توقع ما از آنها بيشتر بود هم به مشکلات من که ۸ ماه فعاليت سياسی هم داشتم توجهی نکردند. چرا؟ غم انگيز تر اينجاست که مخالفين جمهوری اسلامی در بيرون کشور هم می گفتند شما از خود اين نظام و از تيم موسوی هستيد و به من بی اعتنايی می کردند. خانواده و اطرافيان هم که همه دست به دست هم می دهند تا قضيه را از اصل کتمان کنند. شايد حالا بفهمم که بيچاره عليرضا صبوری چی کشيد از دست مردم ايران و کتمان کردن ها و بی تفاوت گذشتن ها و فراموش شدن ها. شايد قبل از مرگِ امثالِ من، همه بلد هستند چطور دست به دست هم بدهند و با مصلحت انديشی ما را زنده به گور کنند.

با اين اتفاقات تلخی برايتان افتاده است آيا هيچ گاه از فعاليت هايتان پشيمان شديد؟ يعنی اگر به گذشته برگرديم آيا باز هم شرکت می کنيد در راهپيمايی ها؟

ببينيد، ما يعنی اکثريت معترصين در جنبش سبز به اين نتيجه رسيده بوديم که تنها راه نجات ايران و ايرانيان از استبداد و جنگ و بدبختی های آينده فقط در انتخابات ۸۸ با تغيير مسير نظام با انتخاب کانديداهای مقابل کانديدای رهبری و برگشت به مسير جمهوريت است. با اين اطمينان بود که ما ديگر مصمم به نجات ايران شديم وگرنه من مشغول تجارتم بودم، موسوی نقاشی می کشيد و به هنر مشغول بود، دانشجويان مشغول تحصيل بودند، روزنامه نگاران و نويسندگان در دفاتر خود مشغول بودند، سياسيون هم به سر و کله هم می زدند! اما وقتی مسير ايران را به سمت ديکتاتوری مطلق، جنگ و نظامی گری ديديم و مطمئن شديم می خواهند اقتصاد و کشاورزی را نابود کنند و مافيای سپاه را جايگزين آن کنند، ديگر جای درنگ نبود، کار و زندگی را ول کرديم و برای نجات ايران به صحنه آمديم. حالا که موفق نشديم، حداقل مطمئن هستم که دين خود را به مام وطن ادا کردم و شخصا پشيمان نيستيم. آنان بايد پشيمان باشند که در سرکوب آزاديخواهان نقش داشتند. کسانی بايد پشيمان باشند که با سکوت و بی تفاوتی خود ايران را به ورطه نابودی کشانده اند. به خدا اگر صد بار تاريخ به عقب برگردد، من قوی تر و مصمم تر در صف اول جنبش سبز مردم ايران خواهم بود و اين بار يا ايران را نجات می دهم يا مرگ را انتخاب می کنم که ديگر اين چنين شاهد نابودی ايران و ايرانی نباشم.

قبل از انتخابات هم آيا فعاليت سياسی داشتيد؟

قبلا در زمان تحصيل هم درگير شدم و خيلی ضربه خوردم، بنابراين تصميم داشتم ديگر به سياست کاری نداشته باشم و مشغول کار و تجارت خود باشم اما وقتی ديدم سياست اين بار دارد وطنم را نابود می کند و موسوی با دست خالی به مقابله آمده بود، نتوانستم به صحنه نيايم و سکوت کنم. البته اول سران نظام قول يک انتخابات آزاد و سالم را دادند، اما عشق آسان نمود اول…

حرف يا سوالی اگر باقی مانده است و من نپرسيده ام بفرماييد.

فقط می خواهم در خصوص جنبش سبز مردم ايران مطالبی بگويم؛ اين جنبش تبلور صد سال مبارزه و خواست مردم ايران برای داشتن جامعه ای آزاد و مدنی بر پايه اصول دموکراتيک و حرکتی ضد خشونت ومسالمت آميز بود که در ابتدا به هيچ وجه قصد براندازی و به دست گرفتن قدرت را نداشت، اما با کم بصيرتی شخص آقای خامنه ای اين فرصت تاريخی از دست رفت و قدرت به دست باند مفسد احمدی نژاد افتاد که جز منافع شخصی خود به منافع ملی ايران هيچ اهميتی نمی دهند. اما اين جنبش بی دفاع و بی رهبر در تنهايی خود هيچ حامی و پشتيبانی در خارج و داخل نداشت جز مردمی که تا پای جان ايستادند و از جان و مال خود گذ شتند. من به عنوان يکی از مجروحين حوادث اخير جز از مال و زندگی و سوابق و آشنايان خودم هيچ کمکی از هيچ حزب گروه و دسته ای حتی برای خروج از کشور دريافت نکردم. پس کجاست آن ميلياردها دلاری که شيخان دروغگو ادعا می کردند که آمريکا به جنبش سبز داده است؟ موسوی و کروبی که در حصر هستند، ما فعالين جنبش هم زندگی و سرمايه خود را خرج نجات زندگی خود کرديم، مانند همه شهدا و مجروحين و زندانيانِ ديگر. پس ميلياردها دلاری که رييس قوه قضاييه و جنتی قسم آن را می خوردند، کجاست و خرج کی شده؟ آمريکا هم زمانی که جنازه ی جوانان ما کف خيابانهای تهران بود، دست دوستی به دولت ايران دراز کرده بود و اوباما و آقای خامنه ای مشغول نامه نگاری بودند. حالا وقتی آقايان تا گردن در دروغ و خون به ناحق ريخته ی مردم فرو رفته اند، بايد هم صدای شکستن پايه های نظام خود را بشنوند. بله اين جنبش دايه زياد داشت اما حامی نداشت. اپوزيسيون خارج که از اول با جنبش قهر کردند، قدرتهای خارجی هم فرصت را برای گفت و گو با نظام تحت فشار از سمت مردم مغتنم شمردند و دست دوستی به سمت نظام دراز کردند، تا آنجا که نظام به خود اجازه داد با قتل عام و کشتار، جنبش را سرکوب کند. حالا که ما مردم بی پشتيبان از پا افتاديم، تازه خانم کلينتون بيانيه حمايت می دهد و اپوزيسيون حمايت می کند که نوش دارو پس از مرگ سهراب است....

برای آزادی کشورم رفتم اما فلج و از کار افتاده شدم/ سکوت و فراموشی، زنده به گور کردن ماست

م
ا سه نفر بوديم که توسط اسلحه ی شات گان يگان ويژه نيروی انتظامی از ناحيه سر هدف قرار گرفتيم. البته يکی از لباس شخصی ها هم با کلت به مردم تيراندازی مستقيم می کرد و ما اصلا فکر نمی کرديم پليس هم با سلاح شليک مستقيم کند. اما تا من تيرانداز ضد شورش را ديدم، صورت نفر کناری ام متلاشی شد و نفر ديگر ر
ا آن طرف سر خيابان خارک زده بود. من که می خواستم به نفر کناری ام کمک کنم، پشت به تيرانداز بودم که به سر من شليک شد و نزديک به ۱۵۰ ساچمه آتشين به سر و بدنم اصابت کرد.شايد مرگ راحت تر و لذت بخش تر از اين زندگی باشد. آخر قبلا تجربه اش کرده ام، خيلی هم شيرين بود. نمی دانم خدا چرا مرا برگرداند به اين دنيای پر از ظلم و ستم. شايد قسمت بوده شاهد مظلوميت مردم ايران برای صيانت از آرای خود باشم و به آن گواهی دهم.

اينک محمد (فرهاد) يگانه تبريزی، يکی ديگر از شهروندان معترضی که در راهپيمايی عاشورا زخمی شده و او نيز به ناگزير ايران را ترک کرده است، ضمن ابراز ناراحتی و تاسف از درگذشت عليرضا صبوری در سکوت خبریِ مطلق می گويد: من نيز پذيرفته ام دير يا زود اين اتفاق برای من هم خواهد افتاد اما آنچه اذيتم می کند به فراموشی سپردن زخمی هايی است که شمار آنها به مراتب بيشتر از کشته شدگان انتخابات ۸۸ بود.

وی که در داخل ايران و خارج از ايران چندين بار مورد عمل جراحی قرار گرفته و اين روزها در غربت به سر می برد، اخيرا طیِ نامه ای به احمد شهيد گزارشگر ويژه بررسی وضعيت حقوق بشر در سازمان ملل گزارشی از آنچه به وی و همراهانش در راهپيمايی روز عاشورا گذشته است، ارائه کرد.

اين شهروند معترض ايرانی که همچنان از آثار گلوله های به جا مانده در بدنش رنج می کشد، ضمن نقد به رسانه ها، خانواده ها و بخشی از ايرانيان در خصوص پيگيری، اطلاع رسانی و ياری رساندن به زخمی ها و مجروحان حوادث پس از انتخابات، می گويد: هميشه از خودم می پرسم اگر ندا آقا سلطان مثل ما مجروح و زخمی می شد چند درصد از مردم ايران به سراغ او و خانواده اش می رفتند؟ چند خبرنگار عکس ها و گزارش های متعدد از او تهيه می کردند؟ آيا خانواده اش برای نجات جانش حاضر می شدند اطلاع رسانی کنند يا او هم همانند بسياری ديگر از زخمی های انتخاباتی در سکوت و مظلوميت و مصلحت انديشی های خانواده ها و رسانه ها جان می داد؟

وی می گويد: سکوت خانواده ها، عدم پيگيری رسانه ها، فراموشی و ياری نرساندن به زخمی های حوادث پس از انتخابات نوعی «زنده به گور» شدن مجروحانی است که برای آزادی کشورشان رفتند اما همه زندگی شان را از دست دادند. من که از ايران خارج شده ام حالا می فهمم کسانی مثل عليرضا صبوری چه کشيده اند. خودم با مجروحانی در ترکيه آشنا شدم که در فقر و بدبختی و عدم دسترسی به امکانات پزشکی منتظر پاسخ سازمان ملل به درخواست پناهندگی شان بودند و هنوز نمی دانم چه بلايی سرشان آمده است.

وی همچنين در نامه اش به احمد شهيد گزارشگر ويژه حقوق بشر سازمان ملل نوشته است: از شما تفاضا دارم بررسی کنيد چرا يک شهروند ايرانی به خاطر شرکت در انتخابات درون نظام ايران و اعتراض به نتيجه و تقلب در آن بايد مادام العمر از سلامتی محروم شود و امکان کار و تجارت خود را که پس از ۱۵ سال زحمت به دست آورده يک شبه از دست بدهد و کل زندگی اش يک شبه نيست و نابود شود و تمام دارايی خود را خرج مخارج درمانی و فرار از کشور خود نمايد و تا آخر عمر با ضايعه مغزی فلج و ازکارافتاده شود. من يک رای دادم که هيچ وقت خوانده نشد، چرا بايد تمام زندگی و سلامتی ام را در عوضش بدهم؟ بدينوسيله اعلام می کنم به خاطر ضايعه مغزی ام و فلج بدنم و نابودی کار و تجارتم و شکنجه ها و تحقيرهايی که شده ام از جمهوری اسلامی شکايت دارم و خواهان جبران اين خسارات و دريافت غرامت هستم. اگر در اين دنيا توانستم مرجع عادلی بيابم دادخواهی می کنم، اگر نه دادخواهی خود را به پيش همان خدايی می برم که مرا زنده نگه داشت تا به شما امروز شکايت کنم.

متن گفت و گوی خبرنگار کلمه با محمد يگانه تبريزی، از مجروحان راهپيمايی عاشورای ۸۸، را بخوانيد:

آقای يگانه، يک بار پيش از اين از شما درخواست کردم که در مورد وضعيت خودتان اطلاع رسانی کنيد، گفتيد تحت درمان هستيد و يادآوری خاطرات عاشورا اذيتتان می کند. آيا ممکن است الان بگوييد در عاشورای سال ۸۸ چه بر شما گذشت؟

من در ششم دی ماه مصادف با عاشورای ۸۸ از ناحيه ی سر مورد اصابت اسلحه ی شات گان قرار گرفتم.

روز راهپيمايی شما دقيقا کجا بوديد و چگونه اين اتفاق افتاد؟

ما از ميدان امام حسين به سمت انقلاب حرکت می کرديم که لحظه به لحظه مورد حمله نيروهای انتظامی و لباس شخصی قرار می گرفتيم، اما بارها با عوض کردن مسير از درگيری اجتناب می کرديم و از راهی ديگر دوباره به خيابان انقلاب بر می گشتيم تا به پل کالج رسيديم که آنجا جميعت به صورت فشرده تا چهارراه ولی عصر مشغول سينه زنی و عزاداری با مضمون حمايت از جنبش سبز و ميرحسين موسوی بودند. من هم لابه لای جميعت از زير پل به طرف ولی عصر در حرکت بودم. برای اينکه روی پل را لباس شخصی ها که کاملا مسلح بودند اشغال کرده بودند و با مردم در گير بودند واجازه حرکت از روی پل را نمی دادند. به انتهای پل که نزديک شديم يگان ويژه ضدشورش با موتور و پياده از چهارراه ولی عصر به مردم حمله کردند و به علت پرتاب تعداد زياد گاز اشک آور ديگر جايی را نمی شد ديد و تنفس غير ممکن بود. ما هم مجبور به عقب نشينی به زير پل شديم که ناگهان باران سنگ توسط لباس شخصی ها به سر ما نازل شد که بسياری همانجا مجروح شدند. ما مجبور شديم به داخل کوچه البرز فرار کنيم و از آنجا خود را به حافظ برسانيم که راه از آنجا هم بسته بود و مردم به صورتی در محاصره يگان ضد شورش و لباس شخصی ها در آمده بودند و همه جا درگيری و تيراندازی بود و باران سنگ و گلوله و گاز اشک آور.

به خاطر داريد دقيقا چه کسانی به شما شليک کردند؟ يعنی افرادی که شليک کرده اند را می توانستيد ببينيد؟

ما سه نفر بوديم که توسط اسلحه ی شات گان يگان ويژه نيروی انتظامی از ناحيه سر هدف قرار گرفتيم. البته يکی از لباس شخصی ها هم با کلت به مردم تيراندازی مستقيم می کرد و ما اصلا فکر نمی کرديم پليس هم با سلاح شليک مستقيم کند. اما تا من تيرانداز ضد شورش را ديدم، صورت نفر کناری ام متلاشی شد و نفر ديگر را آن طرف سر خيابان خارک زده بود. من که می خواستم به نفر کناری ام کمک کنم، پشت به تيرانداز بودم که به سر من شليک شد و نزديک به ۱۵۰ ساچمه آتشين به سر و بدنم اصابت کرد.

وقتی زخمی شديد چه کرديد؟ يعنی بعدش به بيمارستان منتقلتان کردند؟ کدام بيمارستان و وضعيت آن روز چگونه بود؟

آن روز مردم نيروهای يگان ويژه را در محاصره گرفته بودند و پس از خلع سلاح و لباس، آنها را يکی يکی آزاد می کردند که ناگهان ديدم جسمی از بالای پل با شتاب به طرف ما می آيد. آن جسم ِ يک جوانی معترض بود که لباس شخصی ها از بالای پل پايين انداختند و نزديک به ما به کف آسفالت برخورد کرد و متلاشی شد. در همان لحظه من خودم هم اول فکر کردم يکی از سنگها به سرم خورده و در حالی که تلو تلو می خوردم خودم را به زير پل کشيدم که ديدم از تمام سر و بدنم خون ريزی وحشتناکی دارم و بعد از مشاهده سر متلاشی شده ی جنازه آن دو نفر ديگر به روی دست مردم فهميدم سر و تن خودم هم سوراخ سوراخ شده. زير پل که رسيدم از هوش رفتم و ديگر نه چيزی می ديدم نه می شنيدم. فکر کردم که دارم می ميرم و بيهوش شدم، ناگهان صدای جوانانی را شنيدم که دورم جمع بودند واحتمال می دادند که من با آن خون ريزی مرده ام. خواستم دست و پايی تکان دهم که بفهمند هنوز زنده ام، اما فقط توانستم چشمهايم را باز کنم که جوانی که نمی شناختمش با دوستانش مرا بلند کردند و به سمت بيرون از مهلکه دويدند. خيلی اميدی به خروج از آن مهلکه نداشتم ولی آن جوانان که فقط عکسی از آنان بعدا يافتم، مانند فرشتگانی مرا به خودروی پرايد خود رساندند و در صندلی عقب جا دادند. ماشين پر از خون شده بود و بدن من هيچ حرکتی نداشت. آنها مرا با سر متلاشی به آمبولانسی در خيابان حافظ تحويل دادند که آمبولانس به سرعت به بيمارستان سينا رفت. جلوی در يک مامور امنيتی لباس شخصی سوار شد و آمد داخل و جيبهای مرا گشت و موبايل و وسايلم را برداشت.

بعد از آن آيا در ايران هيچ گاه تحت عمل جراحی و درمان قرار گرفتيد؟ منظورم اين است که آيا بعد از زخمی شدن مشکل امنيتی نداشتيد؟ هراس از مراجعه به بيمارستان؟

من توسط يکی از آشنايان که پرسنل بيمارستان ارتش بود با ضمانت به آنجا برده شدم و تحت نظر حفاظت و اطلاعات آنجا قرار گرفتم. بيش از بيست روز در بيهوشی و سی سی يو بودم تا به هوش آمدم متوجه شدم دو تا ساچمه وارد بافت مغزم شده و دچار ضايعه مغزی شديد هستم. پزشکان ارتش هر کاری می توانستند کردند اما بر حسب تجربه جانبازان جنگی، دست به اجسام داخل مغز نزدند تا ضايعات بيشتر نشود و با داروهای بسيار گران و کمياب که به سختی تهيه می کرديم، سعی در جلوگيری از حمله مغزی داشتند. تا به هوش آمدم دوبار توسط اطلاعات پليس امنيت بازجويی شدم و همه اين موارد را در نامه ای که به احمد شهيد فرستاده ام هم اشاره کردم.

وقتی ايران بودم، توسط ضامنين بر روی ويلچر با نيمه بدن فلج تحويل پليس امنيت در خيابان معلم داده شدم و پس از بازپرسی با آن حال و روز با نگهبان به دادگاه انقلاب برده شدم و به بازپرس شعبه ۱۰ دادگاه انقلاب تحويل شدم. در آنجا نماينده پليس امنيت نتوانست عکسی دال بر اغتشاش و يا درگيری من به بازپرس بدهد که من به بازپرس گفتم می خواهم از نيروی انتظامی به علت تيراندازی بی دليل شکايت کنم، که نماينده پليس امنيت با مشت ولگد به جان من افتاد، در حضور بازپرس و منشی دادگاه، که من از ويلچر به زمين افتادم. او گفت تو مجرم هستی چون در روز عاشورا در خيابان انقلاب بودی و جرم تو ثابت شده است، فقط می گرديم عکس و فيلمهايت را پيدا می کنيم، بعد محکوم به اعدامت می کنيم. و بعد به بهانه انگشت نگاری مرا به زيرزمين مجتمع بردند تا شاهد شکنجه و ضرب و شتم ديگر بازداشتی ها باشم. صدها نفر با زنجير به هم بسته شده بودند و گهگاه ضرب وشتم می شدند. گفت اينها همه عاشورايی اند و با پليس درگير شدند مثل تو، همه شماها را به اوين می بريم و يک نفر را زنده نمی گذاريم.

چه شد که تصميم گرفتيد از ايران خارج شويد؟

من که به صورت معجزه آسا و ناباورانه زنده مانده بودم، حالا سلامت خود را کامل از دست داده بودم و از کار و کسبم به صورتهای مختلف جلوگيری می شد و مجبور به انحلال شرکتم شدم. پرونده من در دادگاه انقلاب در جريان بود، فقط به علت وخامت حال و فلج شدنِ نيمه ی چپ بدنم پرونده مدتی به عقب افتاده بود. حالا نه سلامت بودم، نه کار و زندگی برايم مانده بود. با احزاب و گروهها و حتی مجاری ارتباطی رهبران جنبش در اينترنت تماس گرفتم. بعد از آنکه مطمئن شدم هيچ حمايتی از داخل ايران نمی شوم، تصميم به ترک ايران گرفتم.

آيا بيرون از ايران هم تحت درمان و جراحی قرار گرفتيد؟

تا همين الان هر روزه در بيمارستان تحت مداوا هستم البته اينجا هم به اجسام داخل مغز دست نزدند و مسير مداوا فقط به فيزيوتراپی و کاردرمانی محدود شده. البته در هفته های آينده عمل جديدی برای خروج ساچمه ها از گوشم دارم، الان بعد از دو سال دست چپم غير فعال است و به کندی راه می روم. اما ديگر اين ضايعه را پذيرفتم که بايد با آن کنار بيايم. ديگر از بيمارستان و مداوا خسته شده ام و آنها هم از من خسته شده اند. شايد ساچمه ها تکانی بخورد و ما را از هم راحت کند. ديگر پس از ديدن آن صحنه ها و روزها، مرگ و زندگی اهميتش را برايم از دست داده. شايد مرگ راحت تر و لذت بخش تر از اين زندگی باشد. آخر قبلا تجربه اش کرده ام، خيلی هم شيرين بود. نمی دانم خدا چرا مرا برگرداند به اين دنيای پر از ظلم و ستم. شايد قسمت بوده شاهد مظلوميت مردم ايران برای صيانت از آرای خود باشم و به آن گواهی دهم.

اصلا هيچ وقت فکر می کرديد حضور در راهپيمايی باعث شود که به سمت شما شليک کنند؟

من اصلا فکر نمی کردم که شرکت در انتخابات اين همه هزينه و خسارت داشته باشد ولی در طول هشت ماه در خيابانها بارها شاهد به خاک و خون کشيدن مردم و جوانان بودم. شاهد راه پيمايیِ سکوت آزادی، شاهد قتل ندا، همه را به چشم ديدم و اخبار کهريزک و زندان ها را می شنيدم. اما روز عاشورا آمديم کار حسينی کنيم و کاخ زر و زور تزوير يزيد زمان را با خون خود متلاشی کنيم. بله، با علم به برخورد وحشيانه حکومت در روز عاشورا به خيابان آمدم و مرگ با عزت را به زندگی با ذلت در روز عاشورا در عمل ترجيح دادم.

مهمترين چيزی که اذيت و آزارتان داد در اين مدت چه بود؟

اين مرا خيلی اذيت می کند که معمولا در هر سرکوبی چند برابر کشته شدگان، زخمی ها و مجروحانی وجود دارند که نمی دانيم آنها کجا هستند و چه می کنند. بسياری از خانواده ها با دروغ گفتن به در و همسايه مجبور می شوند ظلمی را که حکومت روا داشته، کتمان کنند تا از خودشان و از عزيزشان در برابر اتفاقاتی که ممکن است تهديدشان کند محافظت کنند. اما نمی دانند با اين کار شخصِ آسيب ديده را کاملا زنده به گور می کنند. چرا هيچ کس از عليرضا صبوری و آنچه که بر او رفته است هيچ خبری در اين دو سال نداشت؟

خب در مورد عليرضا صبوری وقتی در راهپيمايی ۲۵ خرداد زخمی شد خانواده اش مايل به اطلاع رسانی در مورد وضعيت او نبودند و بعد از آنکه در بوستونِ آمريکا و در غربت جان باخت، تازه يکی از اعضای خانواده که بيرون از ايران بوده مصاحبه ای انجام داد.

يعنی حتی ايرانيان در بوستن از اينکه او در بيمارستان است بی خبر بودند؟ يعنی اين خفقان را نظام در آمريکا هم به وجود آورده؟ نه ممکن نيست. اين خفقان را اول خانواده ها و اطرافيان به وجود می آورند و بعد شما خبرنگاران مستقر در خارج از کشور هم پيگير نشديد. می توانيد اين ها را سانسور کنيد، چون مربوط به خود شما می شود، اما اين حقيقت تلخی است که بايد بگويم در بسياری از موارد همه دست به دست هم می دهند تا يکی در مظلوميت زنده به گور شود. از وقتی که عليرضا صبوری در غربت جانش را از دست داد چند سوال در مورد او که همدردم بوده و در سکوت مطلق رفت ذهنم را آزار می دهد. چرا شخص شما در مورد زخمی ها و آسيب ديدگان که تعدادشان بيشتر از کشته شدگان هم هست پيگيری خبری نکرديد؟ من خودم با چند نفر مثل عليرضا صبوری در ترکيه در تماس بودم که پس از مجروح شدن ايران را ترک کردند، اما در فقر و بدبختی و بدون امکانات پزشکی منتظر پاسخ سازمان ملل بودند، که الان اصلا نمی دانم چه بلايی به سرشان آمده است. همه ی شما که دست به قلم هستيد و تريبون داشتيد مسئول هستيد. به خصوص کلمه و جرس. يا حتی بی بی سی و صدای آمريکا. آيا نگران بوديد که وجدان شما و مردم از بدبختی کسی که گلوله توی مغرش گير کرده است ناراحت شود؟ شايد شهدا بهتر بودند، چون ديگر در خاک بودند و هيچ درخواست و نيازی نداشتند و نمی توانستند حرفی بزنند. صادقانه می پرسم، اگر ندا آقا سلطان الان مجروح و زخمی بود چند نفر از اين ايرانيانی که هميشه نام ندا را تکرار می کنند حاضر بودند سراغی از او بگيرند؟ چند نفر می رفتند او را در مشکلاتش ياری کنند؟ چند خبرنگار، عکس و گزارش او را منتشر می کردند؟ بهتر است از من و عليرضا صبوری ها هم تقاضا کنيد تا هر چه زودتر اين دنيا را ترک کنيم و سوژه ی بی دردسری برای اخبار شما خبرنگاران شويم.

درست می گوييد شرايط شما قابل درک است و بی شک کوتاهی های ما، سکوت خانواده ها، هراس، فضای امنيتی و مواردی متعددی در اين زمينه وجود داشته و دارد. ممکن است بگوييد بيشترين مشکلاتی که در اين شرايط با آن مواجه شديد چه بود؟

وقتی من در تهران با ويلچر هر روز در دادگاه انقلاب، پليس امنيت و پزشکی قانونی آواره بودم به شدت نياز به معرفی پزشک و وکيل داشتم، به هر جايی مراجعه کردم پاسخی نگرفتم. يعنی معرفی کردنِ يک پزشک و وکيل انقدر برايشان مشکل بود؟ حتی سايت کلمه و جرس که سايت های سبز هستند و توقع ما از آنها بيشتر بود هم به مشکلات من که ۸ ماه فعاليت سياسی هم داشتم توجهی نکردند. چرا؟ غم انگيز تر اينجاست که مخالفين جمهوری اسلامی در بيرون کشور هم می گفتند شما از خود اين نظام و از تيم موسوی هستيد و به من بی اعتنايی می کردند. خانواده و اطرافيان هم که همه دست به دست هم می دهند تا قضيه را از اصل کتمان کنند. شايد حالا بفهمم که بيچاره عليرضا صبوری چی کشيد از دست مردم ايران و کتمان کردن ها و بی تفاوت گذشتن ها و فراموش شدن ها. شايد قبل از مرگِ امثالِ من، همه بلد هستند چطور دست به دست هم بدهند و با مصلحت انديشی ما را زنده به گور کنند.

با اين اتفاقات تلخی برايتان افتاده است آيا هيچ گاه از فعاليت هايتان پشيمان شديد؟ يعنی اگر به گذشته برگرديم آيا باز هم شرکت می کنيد در راهپيمايی ها؟

ببينيد، ما يعنی اکثريت معترصين در جنبش سبز به اين نتيجه رسيده بوديم که تنها راه نجات ايران و ايرانيان از استبداد و جنگ و بدبختی های آينده فقط در انتخابات ۸۸ با تغيير مسير نظام با انتخاب کانديداهای مقابل کانديدای رهبری و برگشت به مسير جمهوريت است. با اين اطمينان بود که ما ديگر مصمم به نجات ايران شديم وگرنه من مشغول تجارتم بودم، موسوی نقاشی می کشيد و به هنر مشغول بود، دانشجويان مشغول تحصيل بودند، روزنامه نگاران و نويسندگان در دفاتر خود مشغول بودند، سياسيون هم به سر و کله هم می زدند! اما وقتی مسير ايران را به سمت ديکتاتوری مطلق، جنگ و نظامی گری ديديم و مطمئن شديم می خواهند اقتصاد و کشاورزی را نابود کنند و مافيای سپاه را جايگزين آن کنند، ديگر جای درنگ نبود، کار و زندگی را ول کرديم و برای نجات ايران به صحنه آمديم. حالا که موفق نشديم، حداقل مطمئن هستم که دين خود را به مام وطن ادا کردم و شخصا پشيمان نيستيم. آنان بايد پشيمان باشند که در سرکوب آزاديخواهان نقش داشتند. کسانی بايد پشيمان باشند که با سکوت و بی تفاوتی خود ايران را به ورطه نابودی کشانده اند. به خدا اگر صد بار تاريخ به عقب برگردد، من قوی تر و مصمم تر در صف اول جنبش سبز مردم ايران خواهم بود و اين بار يا ايران را نجات می دهم يا مرگ را انتخاب می کنم که ديگر اين چنين شاهد نابودی ايران و ايرانی نباشم.

قبل از انتخابات هم آيا فعاليت سياسی داشتيد؟

قبلا در زمان تحصيل هم درگير شدم و خيلی ضربه خوردم، بنابراين تصميم داشتم ديگر به سياست کاری نداشته باشم و مشغول کار و تجارت خود باشم اما وقتی ديدم سياست اين بار دارد وطنم را نابود می کند و موسوی با دست خالی به مقابله آمده بود، نتوانستم به صحنه نيايم و سکوت کنم. البته اول سران نظام قول يک انتخابات آزاد و سالم را دادند، اما عشق آسان نمود اول…

حرف يا سوالی اگر باقی مانده است و من نپرسيده ام بفرماييد.

فقط می خواهم در خصوص جنبش سبز مردم ايران مطالبی بگويم؛ اين جنبش تبلور صد سال مبارزه و خواست مردم ايران برای داشتن جامعه ای آزاد و مدنی بر پايه اصول دموکراتيک و حرکتی ضد خشونت ومسالمت آميز بود که در ابتدا به هيچ وجه قصد براندازی و به دست گرفتن قدرت را نداشت، اما با کم بصيرتی شخص آقای خامنه ای اين فرصت تاريخی از دست رفت و قدرت به دست باند مفسد احمدی نژاد افتاد که جز منافع شخصی خود به منافع ملی ايران هيچ اهميتی نمی دهند. اما اين جنبش بی دفاع و بی رهبر در تنهايی خود هيچ حامی و پشتيبانی در خارج و داخل نداشت جز مردمی که تا پای جان ايستادند و از جان و مال خود گذ شتند. من به عنوان يکی از مجروحين حوادث اخير جز از مال و زندگی و سوابق و آشنايان خودم هيچ کمکی از هيچ حزب گروه و دسته ای حتی برای خروج از کشور دريافت نکردم. پس کجاست آن ميلياردها دلاری که شيخان دروغگو ادعا می کردند که آمريکا به جنبش سبز داده است؟ موسوی و کروبی که در حصر هستند، ما فعالين جنبش هم زندگی و سرمايه خود را خرج نجات زندگی خود کرديم، مانند همه شهدا و مجروحين و زندانيانِ ديگر. پس ميلياردها دلاری که رييس قوه قضاييه و جنتی قسم آن را می خوردند، کجاست و خرج کی شده؟ آمريکا هم زمانی که جنازه ی جوانان ما کف خيابانهای تهران بود، دست دوستی به دولت ايران دراز کرده بود و اوباما و آقای خامنه ای مشغول نامه نگاری بودند. حالا وقتی آقايان تا گردن در دروغ و خون به ناحق ريخته ی مردم فرو رفته اند، بايد هم صدای شکستن پايه های نظام خود را بشنوند. بله اين جنبش دايه زياد داشت اما حامی نداشت. اپوزيسيون خارج که از اول با جنبش قهر کردند، قدرتهای خارجی هم فرصت را برای گفت و گو با نظام تحت فشار از سمت مردم مغتنم شمردند و دست دوستی به سمت نظام دراز کردند، تا آنجا که نظام به خود اجازه داد با قتل عام و کشتار، جنبش را سرکوب کند. حالا که ما مردم بی پشتيبان از پا افتاديم، تازه خانم کلينتون بيانيه حمايت می دهد و اپوزيسيون حمايت می کند که نوش دارو پس از مرگ سهراب است....

شناسایی مزدوران رژیم-رضا دزفولی نژاد- عنصر اطلاعاتی کرمانشاه


شناسایی مزدوران رژیم-رضا دزفولی نژاد- عنصر اطلاعاتی کرمانشاه 

وی از عناصر اطلاعاتی امنیتی کرمانشاه است که ابتدا به عنوان مسئول پایگاه بسیج شهید رحمت الله نوروزی واقع در کوچه پیشکسوتان در خیابان نوبهار کرمانشاه نقش مهمی در سرکوبی قیام دانشجویی سال 81 ایفا کرد و پس از خوش خدمتی های مذکور به عنوان محافظ آیت الله زرندی امام جمعه پیشین کرمانشاه منصوب شد.پس از برکناری زرندی از امامت جمعه شهر نامبرده به یگان های ویژه سپاه پاسداران پیوست و در جریان اعتراضات اخیر مردم به عنوان فرمانده بخشی از نیروهای ویژه ضد شورش به سرکوب معترضان می پردازد

منتظر اطلاعات بعدی در مورد عوامل سرکوب رژیم باشید

وی از عناصر اطلاعاتی امنیتی کرمانشاه است که ابتدا به عنوان مسئول پایگاه بسیج شهید رحمت الله نوروز
ی واقع در کوچه پیشکسوتان در خیابان نوبهار کرمانشاه نقش مهمی در سرکوبی قیام دانشجویی سال 81 ایفا کرد و پس از خوش خدمتی های مذکور به عنوان محافظ آیت الله زرندی امام جمعه پیشین کرمانشاه منصوب شد.پس از برکناری زرندی از امامت جمعه شهر نامبرده به یگان های ویژه سپاه پاسداران پیوست و در جریان اعتراضات اخیر مردم به عنوان فرمانده بخشی از نیروهای ویژه ضد شورش به سرکوب معترضان می پردازد

منتظر اطلاعات بعدی در مورد عوامل سرکوب رژیم باشید

اسپن از هلند از این ائتلاف برای محاکمه خامنه ای حمایت میکند. برای درخواست عدالت برای بی صدایان به این ائتلاف ملحق شوید:

اسپن از هلند از این ائتلاف برای محاکمه خامنه ای حمایت میکند. برای درخواست عدالت برای بی صدایان به این ائتلاف ملحق شوید:
https://www.facebook.com/Article39

Espen Supports our coalition for Khamenei's Hague trial from Holland, Please join our Coalition to seek justice for the Voiceless: https://www.facebook.com/Article39


هم میهنان گرامی، برای اطلاع رسانی بیشتر درباره این کارزار و دعوت از همگان برای حمایت از محاکمه علی خامنه ای؛ از شما دعوت میکنیم که پوستر زیر را در سایز آ۳ یا آ۴ پرینت کرده و در شهر محل اقامت خود عکسی در حمایت از این کارزار گرفته و برایمان ارسال کنید. از هم میهنان مقیم ایران نیز تقاضا میشود صرفا پوستر را جلوی یک منظره در شهر محل اقامت خود گرفته و به کارزار ایمیل نمایند.

Email: article39page@gmail.com

دریافت پوستر:
http://www.mediafire.com/view/?4h1846id2d0bjpr


Dear Supporters, In order to raise awareness about this campaign and appeal to the public consciousness for Khamenei's Hague trial, we invite you to print the following poster in either A3 or A4 format and take a photo in your city in support of this cause and send it to us. We also ask supporters who reside in Iran to take a photo of the poster against a landscape or a monument in their city and Email us accordingly.

Email: article39page@gmail.com

Download Poster:
http://www.mediafire.com/view/?4h1846id2d0bjpr

Sehr geehrte Unterstützer, um das Bewusstsein für diese Kampagne und Appell an das öffentliche Bewusstsein für Khamenei die Haager Studie zu steigern, laden wir Sie ein, folgendes Poster in Format A3 oder in A4 auszudrucken und damit in Ihrer Stadt ein Foto zu machen und an uns zu senden, um diese Angelegenheit zu unterstützen. Wir bitten auch Anhänger mit Wohnsitz in Iran, um ein Foto des plakats gegen eine Landschaft oder ein Denkmal in ihrer Stadt und entsprechend an uns zu mailen.


Iranian & Syrian Coalition for Khamenei's Hague Trial
ائتلاف ایرانیان و سوری ها برای محاکمه خامنه ای
Koalition der Iraner und Syrer für Khamenei's Verurteilung
تحالف الایرانیین و السوریین من اجل محاکمة الخامنئي
Coalition des Iraniens et des Syriens pour le procès de Khamenei
https://www.facebook.com/Article39

علی اکبر صیاد بورانی فعال در گروههای حزب الله و عضو بسیج ، دانشجوی دانشگاه علم و صنعت تهران




نامبرده از اعضای سرکوبگر حزب الله و عضو بسیج مسجد حضرت زینب و کا
نون فجر می باشد ، ضمنا نامبرده دانشجوی دانشگاه علم و صنعت و از اعضای بسیج دانشجویی آن دانشگاه نیز می باشد . کانون فجر مسجد حضرت زینب یکی از کانون های فرهنگی هنری بسیج در استان تهران است که در نازی آباد، خیابان شهید عراقی واقع شده است. و از جمله نقاط تمرکز نیروهای سرکوبگر بسیج در منطقه نازی آباد می باشد .محل سکونت نامبرده نیز نازی آباد ، خیابان کوشا می باشد .

گفتنی است وی در جلسات بسیج مسجد محل خود ،مسجد حضرت زینب و همچنین در دانشگاه بصورت علنی و بی واهمه بارها اظهار داشته است که :” خدا را شاکر است که توانسته است در طول این یکسال در فتنه های خیابانی به ضرب و شتم مخالفین بپردازد و از فرصتی که برایش پیش آمده خوشحال است ، وی این سرکوب را برای همقطارانش فرصتی طلایی می داند که برابر است با رزم آوری شهدا و رزمندگانی که در جبهه های جنگ ایران و عراق در مقابل ارتش بعثی بوده اند ” .

متاسفانه از بیان دیگر اظهارات و خاطرات وی درباره سرکوبهای خیابانی معذوریم چرا که بیم آن می رود که راوی و منبع ما شناسایی شود اما وی به هر حال به دروغ و برای روحیه دادن به دیگر سرکوبگران و یا واقعیت خود اظهار داشته است در اعتراضات روزهای خردادماه سال ۱۳۸۸ با باتوم فلزی خود که در عکس هم مشهود است مغز یک معترض را پخش خیابان کرده است .

و در آخر اینکه شناسایی سرکوبگران و مزدوران همچنان و با قوت و اهتمام بیشتری ادامه خواهد داشت …

علی اکبر صیاد بورانی
 
فعال در گروههای حزب الله و عضو بسیج ، دانشجوی دانشگاه علم و صنعت تهران
 
نامبرده از اعضای سرکوبگر حزب الله و عضو بسیج مسجد حضرت زینب و کانون فجر می باشد ، ضمنا نامبرده دانشجوی دانشگاه علم و صنعت و از اعضای بسیج دانشجویی آن دانشگاه نیز می باشد . کانون فجر مسجد حضرت زینب یکی از کانون های فرهنگی هنری بسیج در استان تهران است که در نازی آباد، خیابان شهید عراقی واقع شده است. و از جمله نقاط تمرکز نیروهای سرکوبگر بسیج در منطقه نازی آباد می باشد .محل سکونت نامبرده نیز نازی آباد ، خیابان کوشا می باشد .
 
گفتنی است وی در جلسات بسیج مسجد محل خود ،مسجد حضرت زینب و همچنین در دانشگاه بصورت علنی و بی واهمه بارها اظهار داشته است که :” خدا را شاکر است که توانسته است در طول این یکسال در فتنه های خیابانی به ضرب و شتم مخالفین بپردازد و از فرصتی که برایش پیش آمده خوشحال است ، وی این سرکوب را برای همقطارانش فرصتی طلایی می داند که برابر است با رزم آوری شهدا و رزمندگانی که در جبهه های جنگ ایران و عراق در مقابل ارتش بعثی بوده اند ” .
 
متاسفانه از بیان دیگر اظهارات و خاطرات وی درباره سرکوبهای خیابانی معذوریم چرا که بیم آن می رود که راوی و منبع ما شناسایی شود اما وی به هر حال به دروغ و برای روحیه دادن به دیگر سرکوبگران و یا واقعیت خود اظهار داشته است در اعتراضات روزهای خردادماه سال ۱۳۸۸ با باتوم فلزی خود که در عکس هم مشهود است مغز یک معترض را پخش خیابان کرده است .
 
و در آخر اینکه شناسایی سرکوبگران و مزدوران همچنان و با قوت و اهتمام بیشتری ادامه خواهد داشت …

احضار شاهین شعبانی، وبلاگنویس به دادگاه انقلاب تهران



توضیحات دسته: ایران منتشر شده در شنبه, 04 آذر 1391 11:23 نوشته شده توسط kian بازدید: 50

شاهین شعبانی وبلاگ نویس و فعال مدنی ساکن تهران به دادگاه انقلاب این شهر احضار شده است.

.

به گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر، شاهین شعبانی چهارشنبه اول آذر ماه ، به دلیل آنچه شکایت اداره اطلاعات عنوان شده است، توسط شعبه چهاردهم دادگاه انقلاب تهران به دادگاه احظار شده است.

شعبانی 42 ساله و فارغ التحصیل رشته‌ محیط زیست از دانشگاه آزاد تهران است و در دوران دانشجویی به نوشتن مقاله های اجتماعی و سیاسی پرداخت و پس از پایان دوران تحصیل نیز در برخی از نشریات سراسری به نوشتن مقالات ادبی و سیاسی ادامه داد.

شاهین شعبانی پیش از این نیز در شهریور ماه سال 88 به اتهام توهین به رهبری و تبلیغ علیه نظام در وبلاگ شخصی اش توسط قاضی شعبه پنجم دادگاه انقلاب تهران به یک سال حبس تعزیری و سه سال حبس تعلیقی محکوم شده بود.